عین بچه کوچولوها که دم عید ذوق دارن ، از خرید کیف هام حسابی ذوق زده ام
تو یکی از شلوغ ترین جاهای تهران تا رسیدیم جای پارک پیدا کردیم و به نیم ساعت نکشیده خریدمون تموم شد.دوتا کیف دقیقا همون شکل و سایزی که می خواستم پیدا کردم
ترافیک رفت حسابی حالمونو گرفت اما به خرید به این خوبی و مسیر برگشت بدون ذره ای ترافیک حسابی می ارزید
همه ی اینها رو گفتم تا برسم به یه مطلب ظاهرا بی ربط ؛ من نزدیکه دوماهه که پیش یک روانپزشک میرم ( اون هم به گفته ی روانشناسی که رفته بودم تا با مشاوره باهاش حالمو خوب کنم)
من با اون گارد محکمم نسبت به روانپزشکا و خوردن دارو بعد از صحبت های هوشمندانه ی روانشناسم پذیرفتم که سری هم به روانپزشک بزنم
شدیدا نسبت به اینکه داروهای مربوط به روان ، اعتیاد آورن و گاها ممکنه اثر برعکسی بذارن نگران بودم
دارو رو گرفتم و با علم به اینکه بعد از 2هفته شروع به اثر گذاشتن می کنه و با تردید از فرداش شروع به خوردن کردم
و من همچنان از چیزهایی که نمیدونستم چی هستن شاکی و عصبانی بودم . همچنان دلم می خواست خرخره ی دنیا رو بجو-ام
تا اینکه توسی دنیای من (نه یکهو) رفته رفته و خیلی ظریف رنگی شد. همه چی قابل تحمل تر شد
صبرم بیشتر شد . تازه شروع کردم به زندگی کردن . بدون ترس بدون واهمه بدون استرس
و با خودم فکر کردم ؛ نگین تو تا الان چجوری زندگی می کردی؟ واقعا چقدر استرس زندگی رو ازت گرفته بود
خلاصه الان دنیا رو به زشتی قبل نمیبینم.منطقی ترم و البته بسیار با انرژی تر و مثبت تر .آرامش بیشتری هم بدست آوردم
امروز به مامانم میگفتم ؛ انگار این قرصا مثل اون فیلمه (اسمشو یادم نمیاد) حتی خوش شانسی هم میاره . کارام رو روال تر انجام میشه :))
خرید امروز هم مثل یه خوش شانسی از لحظه ی اول درومدنمون از خونه تا پیدا کردن جای پارک هلو و تهش که 10 دیقه ای رسیدیم خونه حسابی بهم مزه داد
در پناه خدا!