نگین خانه

خانه ی مجازی من

نگین خانه

خانه ی مجازی من

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین مطالب

سلاملکم!

خیلی وقت بود نیمده بودم. دلم برای نوشتن تنگ شده بود. خداروشکر روزای خوبیه منم گوش و چشم شیطون کر و کور خوبم به لطف خدا.

تحویل پروژه دارم ، حسابی گرفتارم . ولی خوب اینم قطعا تموم میشه و به استراسام می خندم.

خوش اخلاق این روزا حسابی هوامو داره . هروقت غمگین و دلمرده ام ازون حال و هوا با لهجه ی بانمک یزدیش درم میاره . اصن من فک می کنم بانمک تر از لهجه یزدی آفریده نشده .

امیدوارم زودتر کار و بارش ردیف شه که حال اونم خوب شه.

التماس دعا

یا علی!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۵ ، ۲۱:۳۳
نگین دانایی

درست یادم نمیاد کی اینهمه درد برا خودم آفریدم ولی مطمئنم یه روزی بوده که اینقدر درد نداشتم

ولی اون روز انقدر دوره که یادم نمیاد کی بوده

وقتی دردهای جسمی (اگر بخوایم از دردهای روحی فاکتور بگیریم) زیاد می شن دیگه فکرت کار نمیکنه فقط خسته از دردی

همش جون هیچ کاریو نداری


این خیلی آزاردهنده شده

امیدوارم دردهام کم بشن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۱۱
نگین دانایی

اینکه دیدن عزیزانت محدود به خواب بشه اصلا اتفاق خوشایندی نیست

اون آدم نیست و تو معلوم نیست کی و تو کدوم عالم دستت بهش می رسه

فقط منتظری بلکه خواب کمی از دلتنگیتو کم کنه

اینجور موقع ها دلم بدجور می گیره


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۰۷
نگین دانایی

تمام اعضا و جوارحم درد دارن

دارم درد تک تک سلولامو می شنوم

همه باهم دارن فریاد می کشن

حتی یک دونشونم در آرامش نیستن


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۹۵ ، ۱۶:۵۳
نگین دانایی

انرژی های زیادی که براشون کار جور نکنیم تبدیل به یاس و افسردگی میشن

امروز در بالاترین سطح انرژی ( به حول و قوه الهی ) به این نتیجه دست یافتم :))
همیشه باید برای خودت یه برنامه ای داشته باشی

وگرنه آن سطح از انرژی به فنا رفته و ممکن است دیگر به حالت قبل برنگردد و موجبات ویرانی را بفراهمد!

.................

این ویلاگ رو باز کردم تا بی تعارف هرچیزی که دوست دارم رو بنویسم

ولی انگار نمیشه

حتی با وجود نیمه ناشناس بودن در فضای مجازی هم واقعا دست و دلم نمیره که ته دلم رو به قلم بیارم

الان شدیدا در سعی و تلاشم که بتونم چیزایی که دلم می خواد رو بگم

احتمالا بتونم

یواش یواش!


مرسی که منو میخونید ( اگه میخونید !) حتی اگه حال ندارین و گذری ازینجا رد شدین هم بازم مرسی

در پناه خدا!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۴۲
نگین دانایی

گاهی خیلی خسته میشم

انقدر که اصلا دوست ندارم هیچ کاری انجام بدم

الان اون گاهه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۵ ، ۱۸:۵۰
نگین دانایی

چند روز پیش قاطی کردم رفتم آرایشگاه از رو مجله یه مدل پیدا کردم گفتم موامو اینجوری کن

- انقده؟

+ بله همین قده

- نه این خیلی کوتاهه

+ خوب منم همینقدر کوتاه میخوام

موقع کوتاه کردن دیدم با اینکه خیلی حرفه ایه هی دلش نمیاد موهامو از یه حدی کوتاهتر کنه

دستمو بردم تو موام تا قدشو بفهم

- چیکار می کنی؟

+ هیچی می خوام ببینم چقد شده

- (خندید)

+ میشه کوتاهترین حد ممکن بشه

- ...

+میخوام پشت سرم پسر پسر شه

- (خندید و به کارش ادامه داد-مطمئنم تو دلش گفت جوری کوتاش می کنم که اشکت دربیاد ، خبر نداشت دقیقا همینو می خوام )

نتیجه خارق العاده بود، حتی خودشم گفت چه خوب شدی .

انقدر بامزه شدم که هروقت اتفاقی خودمو تو شیشه یا آینه میبینم خندم میگیره . ینی اصلا نمیشه به این قیافه اخم کرد. عین پسر بچه های تخس آماده برای شربازی :))

اصلا هم شکست عشقی نخورده بودم ( دخترها بعد از اتفاقات بزرگ زندگیشون ، بالاخص شکست عشقی مواشونو کوتاه میکنن و انگار دم اون رابطه رو کوتاه کردن و یه جورایی خودشونو خلاص میکنن ، حتی شده تمثیل وار ). اصلا سال هاست عاشق نشدم که بخوام در ادامش شکستی بخورم :))


خبر خوب اینکه دارم خیلی اسلوموشن و لاکپشت-وار به سمت جلو پیش میرم . مطمئنا از یک جا نشستن خیلی بهتره .

نرم افزارم داره نسبتا خوب پیش میره و شدیدا منتظر تابستونم که کلاس اسم بنویسم و هی بیشترتر یاد بگیرم ، بلکه اینجوری کمی آروم و قرار بگیرم


به خدا سپردمتون

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۳۷
نگین دانایی

عین بچه کوچولوها که دم عید ذوق دارن ، از خرید کیف هام حسابی ذوق زده ام

تو یکی از شلوغ ترین جاهای تهران تا رسیدیم جای پارک پیدا کردیم و به نیم ساعت نکشیده خریدمون تموم شد.دوتا کیف دقیقا همون شکل و سایزی که می خواستم پیدا کردم

ترافیک رفت حسابی حالمونو گرفت اما به خرید به این خوبی و مسیر برگشت بدون ذره ای ترافیک حسابی می ارزید


همه ی اینها رو گفتم تا برسم به یه مطلب ظاهرا بی ربط ؛ من نزدیکه دوماهه که پیش یک روانپزشک میرم ( اون هم به گفته ی روانشناسی که رفته بودم تا با مشاوره باهاش حالمو خوب کنم)

من با اون گارد محکمم نسبت به روانپزشکا و خوردن دارو بعد از صحبت های هوشمندانه ی روانشناسم پذیرفتم که سری هم به روانپزشک بزنم

شدیدا نسبت به اینکه داروهای مربوط به روان ، اعتیاد آورن و گاها ممکنه اثر برعکسی بذارن نگران بودم

دارو رو گرفتم و با علم به اینکه بعد از 2هفته شروع به اثر گذاشتن می کنه و با تردید از فرداش شروع به خوردن کردم

و من همچنان از چیزهایی که نمیدونستم چی هستن شاکی و عصبانی بودم . همچنان دلم می خواست خرخره ی دنیا رو بجو-ام

تا اینکه توسی دنیای من (نه یکهو) رفته رفته و خیلی ظریف رنگی شد. همه چی قابل تحمل تر شد

صبرم بیشتر شد . تازه شروع کردم به زندگی کردن . بدون ترس بدون واهمه بدون استرس

و با خودم فکر کردم ؛ نگین تو تا الان چجوری زندگی می کردی؟ واقعا چقدر استرس زندگی رو ازت گرفته بود


خلاصه الان دنیا رو به زشتی قبل نمیبینم.منطقی ترم و البته بسیار با انرژی تر و مثبت تر .آرامش بیشتری هم بدست آوردم


امروز به مامانم میگفتم ؛ انگار این قرصا مثل اون فیلمه (اسمشو یادم نمیاد) حتی خوش شانسی هم میاره . کارام رو روال تر انجام میشه :))

خرید امروز هم مثل یه خوش شانسی از لحظه ی اول درومدنمون از خونه تا پیدا کردن جای پارک هلو و تهش که 10 دیقه ای رسیدیم خونه حسابی بهم مزه داد


در پناه خدا!

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۹۵ ، ۲۲:۵۶
نگین دانایی
دلم تنگ شده
برای خیلی چیزا
ینی وقتی به دلتنگیم فک میکنم میبینم خیلی عمیقه
عمیقتر از دیروز و امروز
حتی عمیقتر از چیزایی که میدونم دلم براشون تنگه
دلم برای چیزایی تنگه که نمیدونمشوم
انگار عمقش حتی زیادتر از سال های عمرمه
شاید حتی قدیم تر از این دنیا باشه

آدم موقع دلتنگی باید به چی پناه ببره؟ به کی پناه ببره؟


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۹۵ ، ۰۱:۵۹
نگین دانایی

سلام

گرفتار شدم

ترس از تکنولوژی باعث شد سال های سال عینهو پیرزنا ازش دور باشم ، حالا که نیازمندش و خودم به شخصه دست به دامنش شدم ، ناز و ادا درمیاره. یه نرم افزار(Revit) نصفه نیمه نصب کردم مجبور شدم از خونه بزنم بیرون ، خلاصه بالاسرش نبودم تا به پیغاماش عمل کنم و کار دستمون داد

برای کامل پاک کردنش از رو سیستم و نصب دوباره آویزون سایت ها و نرم افزارهای زیادی شدم که ماحصلش پاک کردن کل اون نرم افزار به علاوه ی چندی برنامه ی سیستمی دیگه بود :|

بلههههه ... بیچاره شدم ... اگه بخوایم به نیمه ی پرش نگاه کنیم دیگه ازش نمیترسم ... اما خداوکیلی انتقام سختی به خاطر این دوری چند ساله ازم گرفت

ته تهش این شد که دیگه تا ویندوزمو عوض نکنم Autocad بر سیستمم به دلیلی که نتونستم کشفش کنم نصب نمیشه. برا همین مجبور شدم رو کامپیوتر برادرم نصب کنم و چون کارم همزمان می طلبه از جفت نرم افزارا (Revit و Autocad -که از خوش شانسی من Revit رو کامپیوتر برادرم نصب نمیشد ) استفاده کنم ، بایستی یه دستم به لپ تاپ و یه دست دیگم به کامپیوتر باشه.

خیلی خیلی خسته شدم

اما به قولی

When life puts you in tough situations

Don't say why me

Say try me

عیدتون مبارک

فعلا!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۵ ، ۲۰:۲۳
نگین دانایی